جدول جو
جدول جو

معنی باب تیر - جستجوی لغت در جدول جو

باب تیر(بِ)
باب تیره. یکی از چهار دروازۀ ’جی’ اصفهان که یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است: و چهار در بر آن (بربارو) تعلیق کرد یکی دروازۀ جورنام کرد برابر میدان بازار و دوم دروازۀ ماه که دروازۀ اسفیش میگویند و سیوم دروازۀ تیر که تیره می خوانند... (محاسن اصفهان چ طهران صص 92- 93) (ترجمه محاسن اصفهان چ اقبال ص 16). رجوع به باب تیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه تیر
تصویر شاه تیر
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ، داربام
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز که در 74هزارگزی خاور زرقان و یک هزارگزی راه فرعی ارسنجان به کربال در جلگه واقع است، ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 56 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و چغندر و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است در مغرب ایران و بقولی نام قدیم زهاب است، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 25)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محمد بن محمد بن محمودمعروف به اکمل الدین بابرتی حنفی دمشقی 710- 786 هجری قمری) شیخ خانقاه شیخونیه. ابن حجر در ’انباءالغمربابناء العمر’ گوید: در هفتصدو ده واندی بزاده و پس از تعلم ابتدائی به حلب آمد و پس از اخذ علم از دانشمندان در 740 هجری قمری به قاهره شد و نزد شمس اصفهانی و ابوحیان اندلسی تلمذ کرد، و شیخون امور خانقاه رابدو سپرد و وی را شیخ نامید اما او امتناع کرد. او راست: ’شرح مشارق’ و ’شرح اصول بزودی’ و ’شرح مختصر ابن الحاجب’ و ’شرح مختصر المناره’ و غیره. گویند سلطان ملک الظاهر برقوق، نخستین از ملوک چرکسی مصر بدرب خانقاه وی بانتظار او می ایستاد تا بدرآید و سوار شود. و اشرف شعبان وقتی از پائین خانقاه میگذشت بسلام شیخ می ایستاد در حالی که شیخ نزدیک پنجره نشسته بود. امیرشیخون او را تعظیم بسیار میکرد، پس خانقاهی برای وی بساخت و تدریس در جامع آن را به وی واگذاشت. ابن ایاس در تاریخ مصر گوید: وی در شب جمعۀ سال 786 هجری قمری درگذشت و سلطان به تشییع او آمد. کتاب ’العنایه بشرح الهدایه’ (در فقه حنفی) از اوست و آن شرح هدایه برهان الدین فرغانی برغینانی است که در کلکته بسال 1813 میلادی چاپ شده است و نیز در بولاق در حاشیۀ فتح القدیر للعاجز الفقیر تألیف کمال الدین بن الهمام بسال 1318 هجری قمری طبع شده است. (معجم المطبوعات العربیه ج 1 ستون 503 و 504) (زرکلی ج 1 ص 137 ج 3 ص 977)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قریه ای از اعمال دجیل بغداد است. (از معجم البلدان). و مصحف آن در مراصد الاطلاع ’باب برتی’ است. رجوع به همین نام شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بابرتی ̍. (معجم البلدان) (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به بابرت
لغت نامه دهخدا
(بَ لُ)
منسوبست به بابلت که بگمان من جایگاهی است در جزیره، واﷲ اعلم. (سمعانی). رجوع به مادۀ فوق شود، مصغر باب. (ناظم الاطباء). لفظ مذکور مأخوذاز باباست به تبدیل الف به واو، یا در اصل باب بوده و او نسبت بآن ملحق گشته مثل هندو. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام شهر و بندری مهم از آنتیل فرانسه و حاکم نشین ناحیۀ گودلوپ و در حدود ده هزار و پانصد تن جمعیت دارد.
لغت نامه دهخدا
(کَ بِ تَ)
کباب آبدار، برف. (آنندراج).
- کباب تر از ران آهو، کباب آبدار از گوشت ران آهو.
- ، کنایه از پرگالهای برف است که در ایام زمستان می بارد. (برهان) (آنندراج) :
کباب تر از ران آهوی نر
نمک ریخته آب را در جگر.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیربزرگتر و ممتاز از انواع خود، سهم، (منتهی الارب)،
- امثال:
موی را در چشم دیگران می بینید و شاه تیر را در چشم خود نمی بینید،
، چوبی بزرگ باشد که سقف خانه را بدان پوشند، (برهان قاطع)، شه تیر، (از فرهنگ نظام)، تیر بزرگ که بر سقف عمارت نهند، (انجمن آرا) (آنندراج)، حمال، فرسب، (برهان)، تیر بزرگ ستون خیمه، (یادداشت مؤلف)، تیر کشتی، دگل، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فرسب، حمال، شاخ، عارضه، و رجوع به شاخ شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بمب گیرنده. آنچه یا آنکه بمب را می گیرد.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
: بورسیپا شهری بود که رب النوع نبو در آن دارای پرستشگاه بود، بعدها در نزدیکی همین شهر، مردوک خداوند بزرگ بابلیها پرستیده شدو بعد در همانجا شهر نامور باب ایل، بابل (در خدا) بوجود آمد. (فرهنگ ایران باستان چ اول ج 1 ص 119)
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ)
دهی از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز در 50 هزارگزی جنوب باختر شیراز و26 هزارگزی شوسۀ شیراز به کازرون، جلگه معتدل. سکنۀ آن 151 تن و آب آن از رود خانه قره آغاج و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ حَ)
روستائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ خُرْ)
یکی از چهار دروازۀ جی (اصفهان) یکصدوهفتاد سال قبل از اسلام بنا شده است. (محاسن اصفهان چ طهران ص 92)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بابشیر، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی جنوب ساردوئیه، 13هزارگزی خاور راه مالرو بافت - ساردوئیه، دارای 5 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
دهی از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان در 28هزارگزی شمال خاوری زرند و 12هزارگزی خاور راه مالرو زرند - راور. کوهستانی، سردسیر. دارای 342 تن سکنه است. آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالی بافی با نقشه است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران که در 5 هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و در کنار راه چالوس واقع است، ناحیه ای است سردسیر با 70 سکنه و از رود خانه کرج مشروب میشود، باغهای میوه و قلمستان دارد، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، زیارتگاهی بنام پیر دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ)
دهی از دهستان ییلاق بخش قروه سنندج در 32 هزارگزی شمال باختر قروه. سکنه 265 تن، آب از رود خانه آرزند. محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قریه ای است در یک فرسخی مرو. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 125) (مراصد الاطلاع). قریه ای است از مرو در چند فرسخی آن پهلوی درواق. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بقول مروج الذهب باتیر (ن ل: مامیر) نام جد ششم زرتشت است و اصل این نام پاترسپ یا پائیتی رسپ است، رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ج 1 ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باج گیر
تصویر باج گیر
کسی که به زور از دیگران پول بستاند
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی که بار را حمل کند باربر، ارابه کشتی و اتومبیل باری، هودج کجاوه عماری، ماده هر حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه فلزی که به زیر بال هواپیمای جنگی متصل شود و بمب یا راکت را بوسیله چنگکها بدان متصل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آستین آلوده به لجن و گل و لای
فرهنگ گویش مازندرانی
بواسیر
فرهنگ گویش مازندرانی
تیر وسط سالن های بزرگ، ستون بنا
فرهنگ گویش مازندرانی